بنام خدا
آمدی تا که شعر من بشود، پر تر از انزوای عاشق ها
بشوی ابتدای هشت کتاب، مقصد انتهای قایق ها
در کلاس فیزیک آمده ای، جزوه ام دفتر غزل بشود
لاله های سیاه سر بکشد، بشود واژگون شقایق ها
چادرت را زدی کنار که صبح، بدرخشد دوباره از دل شب
تا فراموش شعر من بشود، اتفاقات تلخ سابق ها
حافظ از بس که فال زدم، مثل موی تو گشته تار به تار
بس که هی استخاره کرده دلم، آمده آیه محض عاشق ها
ارتعاش سلام آن روزت، هی مکرر... سلام آقایِ...
می رسد تا کنار دفتر من، از دل ازدحام عایق ها
دست در دست هم قدم به قدم...؛ با صدای اذان شدم بیدار
صادقانه ترین ترانه ی من... ، روشنی بخش صبح صادق ها
‫#‏احسان_اسکندری‬
.
.
.
.
یه ذره این وزن و قافیه برام آشنا بود ‎unsure emoticon‎ 
لازم به ذکره که من این ترم اصلا فیزیک بر نداشتم




خرید بک لینک