بنام خدا
آب حیات، شرّه شو، سرشار روزه ام
مثل نگاه تند تو آتش فروزه ام
سکوی خاطرات تو هر سمت خانه ام
دریاب حال من... که نگهبان موزه ام!
مابین گرگ ها که پر از فتنه چشمشان
من در هراس پنجه و دندان و پوزه ام
باران خاطرات تو دائم چکد به من
رحمی نما که پر شده دریای کوزه ام
از بس که شعر گفتم و قلبت نگشت رام
خون می چکد ز صحبت هر بار زوزه ام
۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است
بنام خدا
چند وقت پیش(بخوانید چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــند وقت
پیش) مطلبی رو تو سایتی میخوندم که نوشته بود جسد پوریای ولی رو پیدا می
کنند، در حالی که سر بر سجده داشت ( و تن بر سجاده) و این دو بیت سیاهه
کرده بر پوستی و کنارش افتاده بود:
دیشب ز سر صدق و صفای دل من
در میکده آن هوش ربای دل من
جامی به کفم داد که بستان و بنوش
گفتم نخورم گفت برای دل من
تنم واقعا لرزید!
به کجا ها رسیده بودند که اینطور ازشون دعوت شده!
خدایا پهلوانی را قسمت ما هم بکن!
بنام خدا
در «اسمش را نبر» یک بزم بداهه ای بود به این صورت که باید با مصرع سوم رباعی نفر قبلی، یک رباعی می سرودیم! این ها یک سری از آن هایی هستند که ما سرودیم! (البته چون در ارتباط با رباعی نفر قبلی بوده ممکنه کمی بی مفهوم بنظر بیاد!)
دادت ولی ار ستاندی ای یار عزیز
از دولت عشق ما، طلب کار عزیز
در شهر مکن جار، ز دستت نروم
ای عاشق بی نشان و دلدار عزیز
***
در شهر مکن جار ز دستت نروم
از پیش دل نرگس مستت نروم
آرام بکش کمان و زه را نفشار
تا این که ز گوشه های شصتت نروم
***
معلوم نشد که حرفمان هر دو یکیست
این سرّ خفیّ در قافیه چیست
عمریست که ما بداهه سازی بکنیم
معلوم نشد که حامی قائله کیست
***
عمریست که ما بداهه سازی بکنیم
با شیر دمان به خانه بازی بکنیم
این دلبر بی وفا که ما را نشمرد
ما هر چه که هم به خویش نازی بکنیم
***
یک بار دگر بشمرد ار جفت منم
معنی تمام آنچه می گفت منم
در قلب سیاه دلبر بی دل من
درّی که ز شب تا به سحر سفت منم
***
بیداد و بلا از همه یامفت ترند
در حاشیه ی شعر همه جفت ترند
در بزم بداهه آن که می خفت همش
بیدار تر از هر آن که میخفت ترند
***
گفتم که منم آن که بود رستم گرد
از اسب قضا دولت بی ماتم برد
یک دانه بز آمد و از دفتر ما
شعر و غزل و ترانه را یکسر خورد
***
این بنده بود چگونه بیرون بروم
با هیئت یک پیاله مجنون بروم
تقدیر نوشت ما چنین باشد تا
در سیل غم زمانه در خون بروم
***
حتما به خیالش که خورد بز پس از این
چیپس و پفک و فلان چیتوز پس از این
بز گر چه خورد تمام علم و هنرم
تقدیم کنم به اون دو تا رز پس از این
***
بز گر چه خورد تمام علم و هنرم
از دفتر من تمام اشعار ترم
از هیبت بز رمیده در خانه ی ما
شیر و مگس و طویله از گاو و خرم
***
بز گونه شده تمام کاشانه ی ما
بز گر برود کنار من هم بروم
آسوده میان کنج این لانه ی ما
با یک سری از اشاره و غم بروم
تا بر همگان شود مبرهن عیشم
من می بخورم به خانه مبهم بروم
بی باده و جام، جمله متقن عیشم
کاری که شود شدست دیگر چه کنم؟
کس نیست به فکر من به جز من عیشم
با دست زنم به کاسه ی سر؟ چه کنم؟
دنیا همه اش کنار هم چیزی نیست
در می کده ی همیشه ابتر چه کنم؟
در فصل خزان بهار هم چیزی نیست
در پیش نگار خوش صورت من
معنی گل و نگار هم چیزی نیست
بنام خدا
من مثل واژه های عموما معربت
یا مثل کودکی که پس از جنگ گم شده
در خون مادرانه ی چشم تو غوطه ور
در هاله ی سروده ی بی رنگ گم شده
مابین مادران پر از چادر سیاه
در کوچه های تنگ تر از تنگ گم شده
مهجور مثل سرستون خرابی که سال ها
مابین پیچ خوردن فرهنگ گم شده
مادر ترین ترانه ی اوقات بودنم
زیر هجوم چکمه ی یک هنگ گم شده
در گریه های روز و شب بی صدای تو
این بی نوای شب زده ی منگ گم شده
ایران من، دوباره تو را می تراومت...
شعرم اگر که زیر گل و سنگ گم شده
می سازمت دوباره تو را، شور انتقام
من مثل کودکی که پس از جنگ گم شده...
.
.
.
.
.
.
.
مظلوم ترین خاک!
بنام خدا
آمدی تا که شعر من بشود، پر تر از انزوای عاشق ها
بشوی ابتدای هشت کتاب، مقصد انتهای قایق ها
در کلاس فیزیک آمده ای، جزوه ام دفتر غزل بشود
لاله های سیاه سر بکشد، بشود واژگون شقایق ها
چادرت را زدی کنار که صبح، بدرخشد دوباره از دل شب
تا فراموش شعر من بشود، اتفاقات تلخ سابق ها
حافظ از بس که فال زدم، مثل موی تو گشته تار به تار
بس که هی استخاره کرده دلم، آمده آیه محض عاشق ها
ارتعاش سلام آن روزت، هی مکرر... سلام آقایِ...
می رسد تا کنار دفتر من، از دل ازدحام عایق ها
دست در دست هم قدم به قدم...؛ با صدای اذان شدم بیدار
صادقانه ترین ترانه ی من... ، روشنی بخش صبح صادق ها
#احسان_اسکندری
.
.
.
.
یه ذره این وزن و قافیه برام آشنا بود unsure emoticon
لازم به ذکره که من این ترم اصلا فیزیک بر نداشتم
توی چشم تو کل آینه ها، عملا یک سری نگارگرند
با طلوع سلام چشم شما، برف ها هم کمی بهار گرند
تو که باشی ترانه ها خوبست، حال کل بهانه ها خوبست
زیرامضای تو کل نشریه ها، همشان زرنگار گرند
با تو دریای واژه می رقصد، یک بغل استعاره می رقصد
شیوه ی ابتکار شاعر ها... شاعران با تو ابتکار گرند
پیش پای تو لحظه لحظه جهان، می رود سوی عشق ورزیدن
توی کندوی این زمانه ی نو، همه پیش تو کارگرند
کوچه ها خیس وقت آمدنت، «کاگل» از غروب نم خورده
توی این کوچه کل ثانیه ها، با هوای تو انتظار گرند
بنام خدا
یک شاعر دل خسته کمی غم دارد
یک چهره پری در این وسط کم دارد
این موقع شب نزد به هم پلک که او
تستی «ز همیشه بیش» مبهم دارد
.
.
.
.
.
ساعت هشت و نیم صبح که امتحان داشته باشی، آن هم برنامه نویسی، تو هم که باشی تا صبح مجبوری بخزی لای کلمات بی رحم کتاب -_- و رباعی تفت بدهی به وبلاگت -_-
94/10/16
01:40 صبح! :|
بنام خدا
آدم که امتحان معادلات دیفرانسیل داشته باشد، از آنطرف هم وقت نکرده باشد درس بخواند، مجبور می شود تا خود صبح امتحان، «یا نیوتون» گویان، به احیای یک سری اراجیف برود که معلوم نیست کجای زندگی اش به دردش خواهد خورد! تا باشد که مثلا وقتی که در اداره ای برای استخدام ردش کردند، یادی هم از عمه ی مرحوم حضرت لاپلاس بکند!
بنام خدا
دولت نوبرانه ی غزلم، مثل موی شماست، پیوسته است
اوپک روسری بکن رحمی، اقتصادم به نفت وابسته است
کمکی مهربان بشو با من، اخم ها را به غیر من بنما
دوره ی نفت با نگاه شما، رد شده، وقت جنگ با هسته است
لایحه پشت لایحه امسال، که بدون شمام سر بکنم
عکس تو جای نفت موهایت...؛ چه کنم؟ بخت ماست، وابسته است
به دلت بد نیاوری شاعر، که پیامت بدون پاسخ ماند
دلبر دیگری؟! معاذالله؛ دیده حرف ترا، ولی خسته است :|
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تک تک واژه های یاد شما، پی اشغال ذهن من هستند
یورش نرم در مرام شما، پابکوب کدام یک رسته است؟
توضیح:این بیت آخری که بالا نوشتمش، چون گفته بودم ولی شکلش به دلم ننشست، دلم نیومد تو کل شعر بذارمش، دلمم نیومد نذارمش :|
پی نوشت:باید برای دلمان بودجه بندی مقاومتی کنیم! گفتم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ حالا چه بیایی چه نیایی قدغن شد!
شعر بالا اصلا سیاسی نیست squint emoticon
شبی_که_امتحان_معادلات_را_خراب_کردم
لاپلاس_انتقامم_را_میستانم
شبی_که_فردایش_امتحان_علم_مواد_دارم
بنام خدا
شهامت لحظات عبور را دیدن
مرور استرس وقت جنگ خوابیدن
«هزار نکته ی باریک تر ز مو» در تو
تلاطم غزل نکته خیزِ سنجیدن
«خیال خال تو با خود بگور خواهم برد»
که گور هم بنماید شروع خندیدن
«سل المصانعَ»از شعر تشنه ی من
«تهیم فی الفلوات»م کجاست باریدن؟
«نثار روی تو هر برگ» زرد وزن غزل
سلام باد صبا وقت برگ جنبیدن
«دریغ مدت عمرم» که عمر زخم آلود
بسر رسید و نصیبم شدست زاریدن